علی اکبر صالحی گفت: به دلیل رئیس دانشگاه بودن در سال 61 راننده شخصی داشتم. یک کوچه سربالایی در خیابان سهروردی بود و همیشه راننده مرا دم در پیاده میکرد. یکبار که خواستم از سرکوچه تا دم در پیاده بروم، یک موتور قوی با دو سرنشین را دیدم. یکی از موتور پیاده شد و اسلحه را بر روی سینه ام گذاشت. اسم مرا پرسید و گفتم علی هستم و به دنبال شغلم میگشت. با رفیقش فکر کردند که من رئیس دانشگاه شرییف نیستم. سوار بر موتور شدند و رفتند. این لطف خدا بود./ایرنا